اي صاحب اين خانه
بر ما نظري افكن
كاين عاشق شوريده
محتاج نگاه توست
از لطف و صفاي تو
هر چه بسرايم من
كم گفتم و در گفتم
اي ناجي شيرينم
در ايينه هستي
هر جا نظر افكندم
جز تو كس ديگر را
در ان نديدم من
اي كعبه مقصودم
اي خانه توحيدم
در را به من بگشا
اينك كه تو را ديدم
سلام غريب آشنا
گفتي که بايد با بهار چگونه بود ؟ بو کردن ، ديدن ، لمس کردن،
و ...... همه ابزاريست براي درک کردن و فهميدن بهار ولي نه
فقط براي بهار براي تمام فصول و تما ماهها و روزها و دقايق
مهربان تمام اينها علايمي از گذر زمان و واضح تر از آن گذر
عمر کوتاه ماست عمري که با سرعت مي رود و منتظر ما نخواهد
ايستاد.اما من هر بار با ديدن بهاري نو قبل از احساس خوشحالي
دلم مي گيرد نه براي اينکه زمان زيستنم کوتاهتر شده براي اين که
از خودم مي پرسم در زمستان غمگيني که گذشت آيا من و ديگران
تلاشي براي بهتر بودن کرديم يا نه آيا باز هم مثل گذشته حرمت
عشق را نگه نداشتيم ! آيا دلي از دست ما شکسته شد يا نه و اگر
شکسته شد تا چه حد در ترميمش کوشيديم؟
نازنين نا گفته هاي زيادي براي گفتن دارم.اما در همين زمان
مغز کوچکم پر است از افکار گوناگون .افکاري که به