اينم يه شعر كه خيلي دوسش دارم :
آسمان ها گله دارند : زما سير شديد
بسکه بر خاک نشستيد زمين گير شديد
پي اکسير بريديد زگهواره تان
وايتان باد ، نجستيد و چنين پيرشديد
سر آن بار امانت چه بلا آورديد
که به جرمش همه مستوجب زنجير شديد ؟
هر چه دفتر- ورقي بود ز توصيف شما
يادتان رفته که با دست که تحرير شديد
همه جان و همه احساس رهاتان کرديم
چه گذشته است ؟ به بي روحي تصوير شديد
صورتي مانده از آن سيرت و آن هم بي اصل
بسکه هر آينه در آينه تکثير شديد
ديو مي رفت در اين چشمه به تطهير رسد
بر شمايان چه گذشته ست که تبخير شديد
باز هم موعظه تان راه به تاثير نبرد
آسمان ها! که به يک شعبده تسخير شديد
ما که تبخير شماييم . شمايان آيا
روي اين خاک چه ديديد که تقطير شديد
«
سلام دوست خوبم
حق باشماست
دوباره ميگم ،
يكي ميگفت :
اگه يه قورباغه رُ بذارن تو قابلمه ي پر از آب و زيرشم روشن كنن....
گرم ميشه ، داغ ميشه ، پخته ميشه... بدونه اينكه بفهمه چه بلايي به سرش اومده
ما همون قورباغه ايم ،نميدونيم و نمي فهميم چي دراه به سرمون مياد
تابعد
سلام
مثل متن قبل در مورد اين مطلب هم نظر نمي دم
ولي اينو ميگم كه با لباس آدمها نميشه در باره اونا قضاوت كرد
حق يارت
آپ كردم
منتظرم
باي
واي بر ما به كجا داريم مي ريم؟؟؟؟؟؟