هرکسی گمشدهای دارد،
و خدا گمشدهای داشت.
هر کسی 2 تاست،
وخدا یکی بود.
و یکی ؛ چگونه میتوانست باشد؟
هرکسی به اندازهای که احساساش میکنند، هست.
وخدا کسی که احساساش کند، نداشت.
عظمتها همواره در جستوجوی چشمیست که آن را ببیند.
خوبیها همواره نگران، که آن را بفهمد.
و زیبایی همواره تشنه دلیست که به او عشق ورزد.
و قدرت نیازمند کسیست که در برابرش رام گردد.
و غرور در جستوجوی غروریست که آن را بشکند.
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار و مغرور،
اما کسی نداشت.
□
حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
وحرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سربه «ابتذالِِ» گفتن فرود نمیآورند.
□
... و خدا تنها بود.
هرکسی گمشدهای دارد.
و خدا گمشدهای داشت.
□ آخ ! نمیدونید چه حالی داره که توی دل شب بشینی (وبرای هزارمین بار)
شعر «گمشده»ی دکترعلی شریعتی رو بخونی و حالشو ببری :
هرکسی به اندازهای که احساساش میکنند ، هست.
وخدا کسی که احساساش کند ، نداشت...